صبا بانوصبا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

عاشقانه ای برای دخترم صبا

عاشقانه ی بیست و دوم ...

1394/6/1 17:49
نویسنده : الهام
106 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی چیزها عوض شده دخترم، خیلی چیزها هم در حال تغییر است... پروردگار را سپاس که در پس همه ی این فراز و نشیب ها تو سالم و بالنده ای و رشدت را هر روز و هر لحظه شاهدم. تو معنی زندگی هستی، معنای بزرگ زندگی... خداوند نگهدارت باشد و همه ی تغییرها و دگرگونی ها را به مسیر درست و راه راست هدایت کند. آمین.

 

شاید سبک نوشتنم برای تو کمی عوض شود. شاید گهگاهی عوض شود... و دوباره هم عوض شود!... شاید...نمیدانم! فعلا همه چیز در حال تغییر است...

----------------------------------------------------------------------------------------------

امروز از من خواستی کانگورو بازی کنیم. من مامان کانگورو و تو هم کانگورو کوچولو در کیسه ام!(که نیمه پایینی چادر نمازم است!)

.

.

.

من خطاب به کانگورو کوچولو: خرگوش کوچولو گم شده بیا کمکش کنیم تا مامانشو پیدا کنه... مامان خرگوشه کجایییییی؟؟؟ خرگوش کوچولو گم شدهههه... چون دستتو ول کرده بوده...

صبا (از تو کیسه) : نههه! شاید اون فرار کرده...

من: چرا فرار  کرده؟؟؟

صبا: برای اینکه بره باباشو پیدا کنه...

من(در حالیکه ناراحت و کمی مضطرب شدم): بعدش چی ؟؟؟

صبا: بعدش با مامان و باباش باشه...

.

.

.

---------------------------------------------------------------------------------------------

(همان روز چند ساعت بعد از کانگورو بازی!)

من خطاب به صبا: توت فرنگیِ مامان!...

صبا: تا حالا توت فرنگی ای دیدی که مامان داشته باشه؟؟؟

من در حالی که صبا رو نشون میدم: آرههه، ایناهاش! این یه توت فرنگی که مامان داره، بابا داره،...

صبا: تا حالا توت فرنگی ای دیدی که بابا داشته باشه؟؟؟

من: آرههه... این یه توت فرنگیه که بابا داره...

صبا: توت فرنگی ای که بابا نداره! باباش نیست...

من: چرا بابا احسان داره!...

صبا: اون رفته شیرازِ باباها... اون خراب بشه!

من: چی خراب بشه؟؟؟

صبا: احسان... احسان خراب بشه... ( در حالیکه خنده ی تلخی رو لبشه)...

من: چرا؟؟؟

صبا: تو هم خراب بشی...

من: برای چی؟؟؟

صبا: بعد من برم پیش آرزو... آرزو مامانم بشه، مسعودم بابام بشه...

من: ... (دردم می آید...)

پسندها (2)

نظرات (0)