صبا بانوصبا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

عاشقانه ای برای دخترم صبا

عاشقانه ی بیست و چهارم ...

صبایم امروز سه سال و هشت ماهه شد. نازنینی که روز و شب دلبری میکنه. دخترکی که یکی از مهمترین فعالیتهای دو ماه اخیرش دیدن پونی کوچولوها و توت فرنگی کوچولو و پرنسس سوفیا و کارتون هایی ازین دست همرا با اجرای همزمان اونها به صورت نمایش خلاق هست! یعنی همزمان با پخش کارتون صبا هم نمایشی رو خیلی ماهرانه و با دقت اجرا میکنه و داستانهایی رو که خودش خلق میکنه به طور موازی با داستان فیلم پیش می بره.  بی نظیر من خدا همیشه حامی و پناهت باشد. و به ما هم توفیق دهد که به بهترین شکل مسیر را برایت مساعد کنیم و چراغ راهی باشیم... در پناه پروردگار
8 بهمن 1394

عاشقانه ی بیست و سوم ...

عشقم امروز سه سال و سه ماهه شدی... خدا را سپاس برای بودنت عزیزکم... در سایه لطف پروردگار همیشه باش و سلامت و سربلند باش ... ---------------------------------------------------------------------------------------------------------- امروز صبا در حال صحبت با بابا اسد در مورد اینکه از دوش حموم آب ریخته بود روی لباس من و من خیس شده بودم و صبا کلی خندیده بود! : برای محمدرضا و احسان هم تعریف میکنم شاید خیلی بخندن... شایدم کم بخندن... شایدم اصلا نخندن!!!...  (فدات بشم با این طرز فکر همه جانبهَ ت عشقم )     ...
7 شهريور 1394

عاشقانه ی بیست و دوم ...

خیلی چیزها عوض شده دخترم، خیلی چیزها هم در حال تغییر است... پروردگار را سپاس که در پس همه ی این فراز و نشیب ها تو سالم و بالنده ای و رشدت را هر روز و هر لحظه شاهدم. تو معنی زندگی هستی، معنای بزرگ زندگی... خداوند نگهدارت باشد و همه ی تغییرها و دگرگونی ها را به مسیر درست و راه راست هدایت کند. آمین.   شاید سبک نوشتنم برای تو کمی عوض شود. شاید گهگاهی عوض شود... و دوباره هم عوض شود!... شاید...نمیدانم! فعلا همه چیز در حال تغییر است... ---------------------------------------------------------------------------------------------- امروز از من خواستی کانگورو بازی کنیم. من مامان کانگورو و تو هم کانگورو کوچولو در کیسه ام!(که نیمه پایین...
1 شهريور 1394

عاشقانه ي بيست و يكم ...

"من خاخل (خواهر) داداشم هستم!" صباگلي در حال بازي با دانيال، امروز، خونه خاله الهه، شيراز.  سپاس پروردگار امروز صبايمان ٣٧ ماهه شد. 
7 تير 1394

عاشقانه ي بيستم ...

تولد سه سالگيت مبارك عزيزترينم ... پروردگارم شكر براي بزرگترين نعمتت... سلامت، سعادت و عمر طولاني و سربلندي و موفقيتش را از تو ميخواهم. هميشه حامي و پناهش باش...
7 خرداد 1394

عاشقانه ي نوزدهم ...

سي ماهگيت مبارك ميوه ي شيرين زندگي روزي كه گذشت دلبرك ما دو و نيم ساله شد. پروردگار مهربان سپاس. سپاسي درخور زبان قاصر ما و نه در مقام شكر اين نعمت بي نظير و اين لطف بي نهايتت ...   ...
8 آذر 1393

عاشقانه ي هجدهم ...

چه چيز شيرين تر از لحظه اي كه تو در آغوشم شيره ي جانم را مي نوشي و من از معجزه ي بودنت سيراب ميشوم؟!... چگونه دلم براي اين لحظه هاي ناب عشق خداييمان پر نكشد؟!...  از همين امروز كه آخرين روز است دلم تنگ است... دلم تنگ است... به اميد خدا تصميم داريم كه از فردا مرحله ي شيرخوارگي را به طور كامل پشت سر بگذاريم. وعده هاي شير خوردنت را در طول دو ماه گذشته كم كرده ايم و ان شاالله قرار است فردا صبح آخرين وعده ي شيرمادر خوردنت باشد دلبندم. چقدر دل مادرت برايت پر ميكشد! اين مرحله نميدانم براي تو چقدر سخت است ولي براي من خيلييييي سخت است! سعي ميكنم با فكر كردن به اين كه اين مرحله يكي از مراحل رشد و تكامل در زندگي توست خودم را آرام كنم. و اين كه ...
22 خرداد 1393

عاشقانه ی هفدهم ...

دو سال پیش... در چنین روزی... با اولین نگاه... عاشق ترت شدم...   عشق بی نظیر من... ..................................................تولدت مبارک................................................                            
7 خرداد 1393