عاشقانه ی سیزدهم ...

صبای من هجده ماهگیت مبارک...

امروز یک و نیم ساله شدی عزیزم، خدای مهربانمان را شکر می کنم و برایت عمری طولانی همراه با سلامتی و سعادت و سربلندی از درگاه کریمانه اش خواستارم.

دختر قشنگم امروز صبح با خاله آرزو و خاله نسرین به کوهسنگی رفتیم و کلی بازی کردی، البته بیشتر از اینکه بازی کنی کارهای هیجان انگیز انجام میدادی و کلی ما را ترساندی. از پله های سرسره های بلند که بچه های بزرگتر می ترسیدند بالا میرفتی و باز از پله ها پایین می آمدی و به محض اینکه میخواستیم کمکت کنیم با اعتراض شدیدت مواجه میشدیم! خلاصه کلی کارهای هیجان انگیز انجام دادی و میدانم که لذت میبردی چون عاشق هیجان و مستقل عمل کردن هستی. دیشب هم در خانه مامان بزرگ کلی رقصیدی و همه را به وجد و تحسین آوردی. شیرینم خدا حافظ و نگهدارت باشد.

امشب هم اگر خدا بخواهد در آتلیه عکس می گیری البته با دوربین و عکاسی خاله آرزو، چون خاله الهه شیراز است. 

هفته ی آینده هم انشالله باید برای واکسن 18 ماهگیت برویم.

حرف زدنت خیلی شیرین شده عزیزکم، تقریبا همه چیز را می گویی و یا سعیت را میکنی که بگویی. البته خیلی از کلماتت احتیاج به مترجم دارد! عاشق رقصی و رقص و رقص! عاشق عکسی! عکس گرفتن، عکس دیدن! عاشق موبایلی که عکس و فیلمهایش را ببینی یا بازی هایش را بیاوری و همه ی اینها را خودت می آوری(از مدت ها قبل این توانایی را داری که با انواع موبایل کار کنی)! عاشق گوشت خوردنی! عاشق نارنگی هستی. البته پوست کندن نارنگی! عاشق نعناع ریختن روی ماستی! و کلی کار جالب و شیرین دیگر که دلخوشی ها و لذت دقایق زندگیمان شده...

 و ما عاشق تو هستیم بی نظیر...............................................................